داستان سفر به یوش +عکس
پس از گذشت کلی مسیر پیچ در پیچ که ابتدای آن از هزار چم جاده چالوس شروع میشد به روستای یوش رسیدیم که زیبائی وطبیعت آن مرا به تحسین واداشت بیخود نیست که نیما در اینجا شاعر شده است وهزار سبک پیش گزیده شعر را برهم زده است.
ush1.jpg
- نمائی از روستای یوش - زادگاه علی اسفندیاری ( نیما یوشیج )
پس از سپری کردن کلی کوچه باغهای قدیمی که پر از درختان آلو ، زردآلو وگردو بود بالاخره به خانه نیما یوشیج رسیدیم کوچه ای با صفا که از زیر سنگفرشهای آن آبی خنک جاری بود و ترانه زیبائی از زندگی بکر انسان را در گوش خسته مسافران جاری می ساخت . خانه ای زیبا که نشاندهنده رونق زندگی در روزگاران قدیم بود.
ush2.jpg
- نمائی از خانه زیبای علی اسفندیاری ( نیما یوشیج ) در یوش
ush3.jpg
- نمائی از درب ورودی خانه علی اسفندیاری ( نیما یوشیج )
ush4.jpg
- تصویری زیبا از نیما یوشیج که در تالار ورودی خانه نصب شده است
حیاط این خانه بسیا زیبا بود ودر وسط آن مزار نیما قرار داشت دور تا دور حیاط پر بود از عکسهایی بسیار قدیمی وزیبا که یکی از دیگری دیدنیتر بود .در ادامه به چند تصویر از آن می پردازیم.
ush5.jpg
- نمائی از ایوانها ، اندرونیها واتاقهای زیبای خانه علی اسفندیاری ( نیما یوشیج )
ush6.jpg
- نمائی دیگر از خانه علی اسفندیاری ( نیما یوشیج )
ush7.jpg
- از راست استاد شهریار ، شراگیم فرزند نیما و علی اسفندیاری ( نیما یوشیج )
ush8.jpg
- طوبی مفتاح مادر علی اسفندیاری ( نیما یوشیج )
ush9.jpg
- عکسی از جوانی علی اسفندیاری ( نیما یوشیج )
ush10.jpg
- عکسی از تفریحات علی اسفندیاری ( نیما یوشیج ) با دوستان
ush11.jpg
- مزار نیما که در کنار خواهرش و جمع آوری کننده آثارش در وسط حیاط همان خانه آرمیده است.
این همه چیزی نبود که در آنجا می توان دید واقعا هر ایرانی می بایست حداقل یکبار و دیدن این همه زیبائی به این روستا برود.
وبه قولی شنیدن کی بود مانند دیدن . یا حق
وصیّتنامهی ِ نیمایوشیج
شب دوشنبه 28 خرداد 1335
امشب فکر میکردم با این گذران ِ کثیف که من داشتهام - بزرگی که فقیر و ذلیل میشود - حقیقةً جای ِ تحسّر است . فکر میکردم برای ِ دکتر حسین مفتاح چیزی بنویسم که وصیتنامهی ِ من باشد ؛ به این نحو که بعد از من هیچکس حقّ ِ دست زدن به آثار ِ مرا ندارد . بهجز دکتر محمّد معین ، اگر چه او مخالف ِ ذوق ِ من باشد .
دکتر محمّد معین حق دارد در آثار ِ من کنجکاوی کند . ضمناً دکتر ابوالقاسم جنّتی عطائی و آل احمد با او باشند ؛ به شرطی که هر دو با هم باشند .
ولی هیچیک از کسانی که به پیروی از من شعر صادر فرمودهاند در کار نباشند . دکتر محمّد معین که مَثَل ِ صحیح ِ علم و دانش است ، کاغذ پارههای ِ مرا بازدید کند . دکتر محمّد معین که هنوز او را ندیدهام مثل ِ کسی است که او را دیدهام . اگر شرعاً میتوانم قیّم برای ِ ولد ِ خود داشته باشم ، دکتر محمّد معین قیّم است ؛ ولو اینکه او شعر ِ مرا دوست نداشته باشد . امّا ما در زمانی هستیم که ممکن است همهی ِ این اشخاص ِ نامبرده از هم بدشان بیاید ، و چقدر بیچاره است انسان ... !
ازدواج نیما
نما در سن 29 ساگی به تاریخ 6 اردیبهشت ماه 1305 خورشیدی با خانم عالیه جهانگیر فرزند میرزا اسماعیل شیرازی و خواهرزاده نویسنده ی توانا ، مبارز و شهید صدر مشروطیت میرزا جهانگیرخان صوراسرافیل ازدواج نمود . او انسانی فرهیخته و بانویی فاضل و وارسته بود و به کار معلمی اشتغال داشت . این بانوی شریف که در خاندانی اصیل و نجیب ، زاده شد و رشد و نمو یافته بود ، تا پایان عمر نیما در خدمت به او و خانواده اش کوشید و همواره یار وفاداری برای همسرش بود . مدتی کوتاه پس از ازدواج نیما و همسرش تلخ ترین حادثه زندگی نیما یعنی مرگ پدرش اتفاق افتاد .
نیما در سال 107 به همراه همسرش راهی بارفروش (بابل) شد ، عالیه خانم به تدریس در �مدرسه دوشیزگان سعدی� مشغول شد ولی نیما شغل خاصی نداشت لذا به کارهای متفر قه و نوشتن آثاری از جمله نمایشنامه �کفش حضرت غلمان� و آثار دیگری چون �سفرنامه بارفروش� ، �آیدین� و �حکایت دزد و شاعر� پرداخت .
نیما پس از چند سال انتظار خدمت ، بالاخره در سال 1316 در تهران دعوت به کار می شود و به تدریس در دبیرستان صنعتی در درس ادب یات می پردازد . سال 1320 یکی از سخت ترین سالهایی بود که بر مردم ایران گذشت و نیما را نیز سخت تحت تأثیر قرار داد. او در این سال تحت تأثیر شرایط اجتماعی به سرودن اشعاری چون �خواب زمستانی� و �جغدی پیر� پرداخت . در سال 1324 شراگیم تنها فرزند نیما و عال یه جهانگیر متولد
می شود . اما نیما همچنان غرق در تفکرات خود است و هنوز کاری که با آن بتواند گذران زندگی نماید ندارد . در سال 1326 او به استخدام وزارت فرهنگ در می آید و تا ئپایان عمرش یعنی سال 1338 خورشیدی در همین شغل بکار می پردازد . در تیرماه سال 1325 نخستینم کنگره نویسندگان ایران تشکیل شد .
در جریان کودتای 28 مرداد 1332 نیما که در یوش به سر می برد شعر معروف �دل فولادم� را سرود . پس از جریان کودتا منزل نما به جهت داشتن تفنگ مورد تفتیش قرار می گیرد و پس از آن بیشتر دوستانش از او فاصله می گیرند . در همین سالها که نیما در کوچه فردوسی تجریش زندگی می کرد بیشتر جلال آل احمد و سیمین دانشور و ابراهیم ناعم که همسایه اش بودند با او رفت و آمد داشتند .
نیما در این سالها اشعار کمتری می سراید و در سال 1334 به همت دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی بخشی از آثار او توسط بنگاه مطبوعاتی صفی علی شاه منتشر می گردد . نیما سالهای پایانی عمر را در یأس و ناامیدی که شاید ریشه در شرایط اجتماعی آن روزگار داشت به سر می آورد . در سال 1335 وصیت نامه خود را می نویسد و دکتر محمد معین و در کنار او دکتر ابوالقاسم جنتی عطایی و جلال آل احمد را به عنوان متولی اشعارش انتخاب می کند و همچنین دکتر محمد معین را قیم فرزندش معرفی می نماید .
روح بزرگ این مرد اندیشمند و آ زاده در چهارشنبه 13 دیماه 1338 شباهنگام از جسم خاکی خود جدا می شود و آزادانه آن گونه که همواره در طول حیاتش می پسندید در آسمانها به پرواز در می آید . زمستان سختی بود . راههای تهران به یوش پوشیده از برف و امکان حمل کالبد به یوش ، جایی که نیما خواسته بود تا او را در همانجا به خاک بسپارند تا پیکرش با ذره ذره خاک آنجا در هم آمیزد فراهم نبود . پیکر نیما را به امانت در امامزاده عبداله شهر ری به خاک سپردند . این فراق و جدایی نیما از یوش بیش از 30 سال به طول انجامید و بالا خره با پایمردی و تلاش عده ای از رادمردان خطة نور ، پیکر نیما به زادگاهش منتقل گردید . بقیه ماجرا را به قلم آقای محسن محسنی ، دبیر ستاد انتقال کالبد نیما می خوانیم .
انتقال کالبد
در شهریور ماه سال 1372 خورشیدی گروه �بررسی فرهنگ سرزمین نور� که سابقه تأسیس آن به سالیان قبل باز می گشت ، ستادی به نام �ستاد انتقال کالبد به یوش� را تشکیل داد . این ستاد که به ریاست سرهنگ علی پاشا نوری اسفندیاری (از عموزادگان زنده یاد نیما یوشیج) و نیابت شاد روان تیمسار اسدالله روئین فر تشکیل شد متشکل بود از : آقایان حاج مسیح اسفندیاری ، مرحوم طبیب زاده نوری ، جعفر محدث ، حمزه رفیعی ، محمد اسفندیاری ، بهادر اسفندیاری ، امیرعباس ملک محمدی نوری ، رمضان جمشیدی ، ذبیح الله شکری ، جواد جمشیدی (امینی) ، محمد داوودی و محسن محسنی که به عنوان دبیر ستاد منتسب شده بود .
جمعه 25 دی 1388 - 9:40:39 PM